loading...
تــــک خــــنده*بزرگترین سایت سرگرمی*
آخرین ارسال های انجمن
Amin بازدید : 83 یکشنبه 10 آبان 1394 نظرات (0)
پسر هشت ساله‌ای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»
پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی‌ام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.»
پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم مادرم را اذیت می‌کرم، مادرم می‌گفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطنت ادامه می‌دادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا می‌کرد و به من غذا می‌داد. ولی حالا هر وقت شیطنت کنم مادر جدیدم می‌گوید اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمی‌دهد و الان دو روز است که من گرسنه‌ام.»

Amin بازدید : 98 یکشنبه 19 مهر 1394 نظرات (0)

روزی یه مرده به سفر می ره و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شوه که هتلش دارای کامپیوتر هست . تصمیم می گیره به همسرش ایمیل بزنه . نامه رو می نویسه اما تو تایپ آدرس اشتباه می کنه و بدون اینکه متوجه بشه نامه رو می فرسته . در این حال نیز ، تو گوشه ی دیگه ای از این کره خاکــی ، زنی که به تازگی از مراسم خاکسپاری همسرش به خونش بر می گشته با این فکری که شاید پیام تسلیتی از دوستاش یا آشناهاش داشته باشه به طرف کامپیوترش می روه تا ایمیلاشو چک کنه . ولی پس از خوندن اولین نامه غش می کند و به زمین می افته . پسرش با شتاب به سمت اتاق مادرش می روه و مادرش رو نقش بر زمین می بینه و تو همون حال چشمش به صفحه ی مانیتور کامپیوتر می افته :

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافل گیر شدی . راستش اونا اینجا کامپیوتر دارن و هرکس به اینجا میاد می تونه واسه عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز رو چک کردم . همه چیز واسه ورود تو رو آماده هست . فردا می بینمت . امیدوارم سفر تو ام مثل سفر من بدون خطر باشه . وای چقدر اینجا گرمه ! ! ! دارم می سوزم . . .


Amin بازدید : 95 یکشنبه 21 تیر 1394 نظرات (0)

یکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل بدون پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين دختر خوشگله سيندرلا بود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيلي خوشگل بود .

سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت :سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟ سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليل مرده ي گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي گفت : بعله مامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) خلاصه الهي بميرم براي اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکي دو تا نبود .

القصه ، يه روز پسر پادشاه که خوشي زير دلش زده بود ، تصميم گرفت که ازدواج کنه . رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم

مامانش : بعله پسر دلبندم

شاهزاده : من زن مي خوام

مامانش : تو غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟

شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير پسر مي شم ، دارم مثل غنچه ي گل پرپر مي شم

مامانش در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با کي مزدوج شي؟

شاهزاده : هنوز نمي دونم ولي مي دونم که از بي زني دارم مي ميرم

مامانش : من از فردا سراغ مي گيرم تا يه دختر نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم .

خلاصه شاهزاده ديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کرده و امروزي براش گير بياره. يه روز مامانش گفت : کوچولوي عزيز مامان ، من تمام دختراي شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردني برات بگيرمش ،

شاهزاده گفت : چرا با پس گردني؟


مامانش گفت : الاغ ، چرا نمي فهمي ، براي اينکه مهريه بهش ندي، پس آخه تو کي مي خواي آدم بشي ؟ روز مهموني فرا رسيد ، سيندرلا و زري و پري هم دعوت شده بودند . زري و پري هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، واي چي بگم براتون شده بود يه تيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويي چنده ، شده بود ونوس شايدم ( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چي شده بود ) .

صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با خودش نبرد ، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ي تلخ نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت . يهو ديد يه فرشته ي تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتي و چشماي لوچ جلوي روش ظاهر شد

سيندرلا گفت : سلام

فرشته : گيريم عليک . حالا آبغوره مي گيري واسه من ؟

سيندرلا : نه واسه خودم مي گيرم

فرشته : بيجا مي کني ، پاشو ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن

سيندرلا : آرزو مي کنم که به مهمونيه شاهزاده برم
فرشته : خوب برو ، به درک ، کي جلوي راهتو گرفته دختره ي پررو ؟ راه بازه جاده درازه.

سيندرلا : چشم ميرم ، خداحافظ ......

فرشته : خداحافظ ....

سيندرلا پا شد ، مي خواست راه بيفته . زنگ زد به آژانس ، ولي آژانس ماشين نداشت .
زنگ زد به تاکسي تلفني ولي اونجا هم ماشين نبود . زنگ زد پيک موتوري گفت : آقا موتور داريد؟

يارو گفت : نه نداريم.
سيندرلا نا اميد گوشي رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هي ميگي برو برو ، آخه من چه جوري برم؟

فرشته گفت : اي به خشکي شانس ، يه امشب مي خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبيا ببينم چه مرگته !!!! بلاخره يه خاکي تو سرمون مي ريزيم . با هم رفتند تو انباري ، اونجا يدونه کدو حلوايي بود ، فرشته گفت بيا سوار اين شو برو

سيندرلا گفت : اين بي کلاسه ، من آبروم مي ره اگه سوار اين بشم .

فرشته گفت : خوب پس بيا سوار من شو !!!

سيندرلا گفت : يه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت مي خوره؟

فرشته : بعله مي خوره

سيندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته چوب جادوگريش و رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و گفت : يالا يالا تبديل شو به پرشيا. بيچاره آناناس که ضربه مغزي شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشياي نقره اي.

فرشته به سيندرلا گفت : رانندگي بلدي؟ گواهينامه داري؟
سيندرلا : نه ندارم

فرشته : بميري تو ، چرا نداري؟

سيندرلا : شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم

 

داستان سيندرلا(طنز)ايراني

 

فرشته : اي خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ي يه سوسک بدبخت که رو ديوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشيا نگاه مي کرد . سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه .

سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايي نميرم

فرشته : چرا نميري؟

سيندرلا : آبروم مي ره

فرشته : همينه که هست ، نمي تونم که رت باتلر رو برات بيارم

سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختي بود حرکت کردند سمت خونه ي پادشاه. وقتي رسيدند اونجا ديدند واي چه خبره !!!!!

شکيرا اومده بود اونجا داشت آواز مي خوند ، جنيفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت مي کرد . زري و پري هم جوگير شده بودند و داشتند تکنو مي زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه مي رفت (آخه بي چاره صغرا خانم از بي شوهري کپک زده بود ) خلاصه تو اين هاگير واگير شاهزاده چشمش به سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش شد

سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز وادا اطوارگفت : شاهزاده منو مي گيري ؟

شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟

سيندرلا : 37

شاهزاده در حالي که چشماش از خوشحالي برق مي زد گفت : آره مي گيرمت ، من هميشه آرزو داشتم شماره ي پاي زنم 37 باشه.

خلاصه شاهزاده سيندرلا رو در آغوش کشيد و به مهمونا گفت : اي ملت هميشه آن لاين ، من و سيندرلا مي خواهيم باهم ازدواج کنيم ، همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا خوندند : گل به سر عروس يالا ... داماد و ببوس يالا

سيندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد)

سپس با هم ازدواج کردند و سالهاي سال به کوريه چشم زري و پري و صغرا خانم ، به خوبي و خوشي در کنار هم زندگي کردند و شونصد تا بچه به دنيا آوردند.


Amin بازدید : 85 یکشنبه 03 اسفند 1393 نظرات (0)

يك روز مردی دست بچه ای را گرفت و به سلمانی برد .
به سلمانی گفت : من عجله دارم ، اول سر مرا بتراش ، بعد هم موهای بچه را بزن . سلمانی سر او را تراشيد .
مرد به سلمانی گفت : تا موهای بچه را اصلاح كنی بر می گردم .
سلمانی سر بچه را هم اصلاح كرد ولي خبری از آمدن مرد نشد . به بچه گفت : چرا پدرت نمي آيد ؟
بچه جواب داد : او پدرم نبود .
سلمانی گفت : پس كی بود ؟
گفت : نمیدانم . در كوچه مرا دید و به من گفت : بيا دو نفری برويم مجانی اصلاح كنيم .

وطنم پاره شد تنم
Amin بازدید : 94 جمعه 01 اسفند 1393 نظرات (0)
پسرک از کوچکی آلتش رنج میبرد
هرگاه ک از پارتی های شبانه بر میگشت تمامی دغدغه فکری اش این بود ک چرا این مصیبت برای من پیش آمده ؟
تا اینکه یک شب در حالیکه از مهمانی شبانه بر میگشت یک چراغ جادو پیدا میکند .!
دستی بر آن کشیده و غول از چراغ بیرون میزند .
غول از پسرک درخواست یک آرزو میکند .
پسرک با خجالت تمام میگوید : اگه میشه یه کاری کن ک آلت من برسد ب زمین .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
و غول پاهای پسرک را قطع میکند .
کلید اسرار
این قسمت : غول لر

Amin بازدید : 119 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (0)
دیروز با خواهرم رفتیم شلوار لی بخریم.فروشنده چند تا شلوار آورد شروع کرد ازشون تعریف کردن که کار ترک هست و جنسش خوبه.داشتم نگاش میکردم دیدم روش زدهmade in PRC
من :اینا که چینین
فروشنده:نه خانم کی گفته این مارک "زد وان"ترکیه هست
من:ایناها اینجا نوشته چین.
فروشنده:اینا ماله ترکیه هس.روش زدن چین که گمرک کمتری بخوره
من:یعنی جنسای چینی و ترکی از یه مرز وارد میشن؟!!
فروشنده:با عصبانیت:من به شما جنس نمیفروشم
منم اومدم بیرون فقط نمیدونم چرا اون چند تا مشتریه دیگشم خرید نکردن
درباره ما
Profile Pic
سلام به سایت شادی خنده سرگرمی تک خنده خوش امدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 476
  • کل نظرات : 45
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 258
  • بازدید امروز : 73
  • باردید دیروز : 385
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 458
  • بازدید ماه : 458
  • بازدید سال : 28,176
  • بازدید کلی : 112,907
  • کدهای اختصاصی