loading...
تــــک خــــنده*بزرگترین سایت سرگرمی*
آخرین ارسال های انجمن
Amin بازدید : 77 یکشنبه 21 تیر 1394 نظرات (0)

روایت داریم تو جهنم ۲۰ دقیقه مونده به افطار ساعتا وایمیسته !

.

.

.

یه ندایی درون شکمم می‌گه خیلی مونده تا اذان اذان اذان اذان اذان
اون اکو هم بخاطر خالی بودن شکمه !

.

.

.

ما فردا شب واسه افطار میایم خونتون
(ستادایجاد رعب و وحشت درماه رمضان) !


Amin بازدید : 112 یکشنبه 21 تیر 1394 نظرات (0)

از یه آبادانی می پرسند جمعیت آبادان چندنفره؟میگه ولله با دهاتهای اطرافش ۶۰-۷۰میلیونی میشه

نیروی انتظامی می‌ریزه خونه ترکه. ترکه با منقل می‌پره تو استخر میگه از اینجا به بعدش دیگه به شما ربطی نداره به نیروی دریایی مربوط میشه



خانم‌ها مثل موتور گازی هستند: پر سر و صدا، کم سرعت، کم طاقت
 

از غضنفر میپرسن نظرت راجع به زلزله چیه ؟


میکه طرح خوبیه ، تکان دهنده ست !



به یارو گفتند: سلام. گفت:هان!  گفتند:
 نگو هان، بگو علیک سلام.  گفت: آهان!


یه روز 3 تا لاک پشت میرن سفر و با خودشون چند تا نوشابه هم ورمی دارن تا وقتی رسیدن بخورن. یک ماه طول می کشه تا برسن. وقتی میرسن یادشون میفته که با خودشون لیوان نبردن. یکیشون داوطلب میشه که بره لیوانا رو بیاره ولی میگه باید قول بدین که تنهایی نخورین ها. دوستاشم قول میدن که نخورن. یه دوماهی می گذره دوستاش میگن بابا این نیومد بیا نوشابه ها رو بخوریم. تا درنوشابه رو باز می کنن یهو لاک پشته از لای سنگها میاد بیرون میگه نامردا! نگفتم اگه برم می خورین؟!



روانشناسان ثابت کردند
 که مهمترین عامل طلاق ,ازدواج است!



دو تا عراقی تو سنگر داشتن می جنگیدن، یکی به اون یکی می گه جاسم، جاسم، خون چه رنگیه؟ جاسم می گه: چی کار داری تو کارتو بکن. دشمن داره میاد. دوباره می پرسه جاسم، جاسم، خون چه رنگیه؟ می گه بابا تیر اندازیتو بکن. خلاصه دوباره بعد از چند دقیقه می پرسه: جاسم، جاسم، خون چه رنگیه؟ اگه زرده من زخمی شدم!



در گذشت جان سوز، جان گداز، جان کاه، جان اف کندی، جان فورد،
 جان تراولتا، جان علی، جان نثار ، جان من، جان هرکی دوست داری سرکاری!..... .



معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم.
شاگرد: الف – ب – پ – ت – ث – چهار – پنج – شش – هفت...
معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم.
شاگرد: ا – بی – سی – چهل – پنجاه – شصت – هفتاد...
معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم.
شاگرد: آلفا – بتا – ستا – چهارتا – پنج‌تا ...
معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو.
شاگرد: نابرده رنج گنج – پنج – شش – هفت

 


Amin بازدید : 96 یکشنبه 21 تیر 1394 نظرات (0)

یکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل بدون پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين دختر خوشگله سيندرلا بود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيلي خوشگل بود .

سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت :سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟ سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليل مرده ي گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي گفت : بعله مامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) خلاصه الهي بميرم براي اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکي دو تا نبود .

القصه ، يه روز پسر پادشاه که خوشي زير دلش زده بود ، تصميم گرفت که ازدواج کنه . رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم

مامانش : بعله پسر دلبندم

شاهزاده : من زن مي خوام

مامانش : تو غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟

شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير پسر مي شم ، دارم مثل غنچه ي گل پرپر مي شم

مامانش در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با کي مزدوج شي؟

شاهزاده : هنوز نمي دونم ولي مي دونم که از بي زني دارم مي ميرم

مامانش : من از فردا سراغ مي گيرم تا يه دختر نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم .

خلاصه شاهزاده ديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کرده و امروزي براش گير بياره. يه روز مامانش گفت : کوچولوي عزيز مامان ، من تمام دختراي شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردني برات بگيرمش ،

شاهزاده گفت : چرا با پس گردني؟


مامانش گفت : الاغ ، چرا نمي فهمي ، براي اينکه مهريه بهش ندي، پس آخه تو کي مي خواي آدم بشي ؟ روز مهموني فرا رسيد ، سيندرلا و زري و پري هم دعوت شده بودند . زري و پري هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، واي چي بگم براتون شده بود يه تيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويي چنده ، شده بود ونوس شايدم ( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چي شده بود ) .

صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با خودش نبرد ، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ي تلخ نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت . يهو ديد يه فرشته ي تپل مپل با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتي و چشماي لوچ جلوي روش ظاهر شد

سيندرلا گفت : سلام

فرشته : گيريم عليک . حالا آبغوره مي گيري واسه من ؟

سيندرلا : نه واسه خودم مي گيرم

فرشته : بيجا مي کني ، پاشو ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن

سيندرلا : آرزو مي کنم که به مهمونيه شاهزاده برم
فرشته : خوب برو ، به درک ، کي جلوي راهتو گرفته دختره ي پررو ؟ راه بازه جاده درازه.

سيندرلا : چشم ميرم ، خداحافظ ......

فرشته : خداحافظ ....

سيندرلا پا شد ، مي خواست راه بيفته . زنگ زد به آژانس ، ولي آژانس ماشين نداشت .
زنگ زد به تاکسي تلفني ولي اونجا هم ماشين نبود . زنگ زد پيک موتوري گفت : آقا موتور داريد؟

يارو گفت : نه نداريم.
سيندرلا نا اميد گوشي رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هي ميگي برو برو ، آخه من چه جوري برم؟

فرشته گفت : اي به خشکي شانس ، يه امشب مي خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبيا ببينم چه مرگته !!!! بلاخره يه خاکي تو سرمون مي ريزيم . با هم رفتند تو انباري ، اونجا يدونه کدو حلوايي بود ، فرشته گفت بيا سوار اين شو برو

سيندرلا گفت : اين بي کلاسه ، من آبروم مي ره اگه سوار اين بشم .

فرشته گفت : خوب پس بيا سوار من شو !!!

سيندرلا گفت : يه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت مي خوره؟

فرشته : بعله مي خوره

سيندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته چوب جادوگريش و رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و گفت : يالا يالا تبديل شو به پرشيا. بيچاره آناناس که ضربه مغزي شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشياي نقره اي.

فرشته به سيندرلا گفت : رانندگي بلدي؟ گواهينامه داري؟
سيندرلا : نه ندارم

فرشته : بميري تو ، چرا نداري؟

سيندرلا : شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم

 

داستان سيندرلا(طنز)ايراني

 

فرشته : اي خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ي يه سوسک بدبخت که رو ديوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشيا نگاه مي کرد . سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه .

سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايي نميرم

فرشته : چرا نميري؟

سيندرلا : آبروم مي ره

فرشته : همينه که هست ، نمي تونم که رت باتلر رو برات بيارم

سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختي بود حرکت کردند سمت خونه ي پادشاه. وقتي رسيدند اونجا ديدند واي چه خبره !!!!!

شکيرا اومده بود اونجا داشت آواز مي خوند ، جنيفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت مي کرد . زري و پري هم جوگير شده بودند و داشتند تکنو مي زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه مي رفت (آخه بي چاره صغرا خانم از بي شوهري کپک زده بود ) خلاصه تو اين هاگير واگير شاهزاده چشمش به سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش شد

سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز وادا اطوارگفت : شاهزاده منو مي گيري ؟

شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟

سيندرلا : 37

شاهزاده در حالي که چشماش از خوشحالي برق مي زد گفت : آره مي گيرمت ، من هميشه آرزو داشتم شماره ي پاي زنم 37 باشه.

خلاصه شاهزاده سيندرلا رو در آغوش کشيد و به مهمونا گفت : اي ملت هميشه آن لاين ، من و سيندرلا مي خواهيم باهم ازدواج کنيم ، همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا خوندند : گل به سر عروس يالا ... داماد و ببوس يالا

سيندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد)

سپس با هم ازدواج کردند و سالهاي سال به کوريه چشم زري و پري و صغرا خانم ، به خوبي و خوشي در کنار هم زندگي کردند و شونصد تا بچه به دنيا آوردند.


Amin بازدید : 115 یکشنبه 31 خرداد 1394 نظرات (0)
ﺎﺑ ﺖﻳﺍﺪﺻ ﺪﻴﺷﺭﻮﺧ ﺭﺩ ﻢﻟﺩ ﻉﻮﻠﻃ ﻰﻣ
ﺪﻨﻛ

دلنوشته های عاشقانه دلجو

فرقی ندارد

چه ساعت از شبانه روز باشد؛

صدایت را که می شنوم

خورشید در دلم طلوع میکند...!!!


Amin بازدید : 99 سه شنبه 26 خرداد 1394 نظرات (0)

سر جلسه امتحان از بغل دستیم میپرسم جواب سوال ۷ چی میشه؟
برگشته میگه عجب خنگی هستی تو صفحه ۳۲۸ جوابش اومده بود دیگه :||||||||
.
انصافا مراقبا جلومو گرفتن نکشمش
شماره صفحه سوالارو هم حفظ کرده بود


Amin بازدید : 380 سه شنبه 26 خرداد 1394 نظرات (0)

دیـدین تبلیـغ میـکنن “دستـگاه حـجم دهـنده لـَب “؟؟!! کلـی هـم قیـمتشه؟؟!!
.
.
.
شـما یـه لیـوان بـردار,دهنـتو بـکُن تـو مِـک بـزن , بعـد از سـی ثانـیه بکِـش بیـرون ,مُـدل پُــروتِــز شُــتُری تحـویـل بگـیر  بـدون کوچکـترین هـزینه


Amin بازدید : 100 سه شنبه 26 خرداد 1394 نظرات (0)

دلنوشته های عاشقانه

بخواهی یا نخواهی

من عاشق ات شده ام

دور باشی یا نزدیک

مهم نیست

اینکه من

یک لحظه حتی

از یاد تو

خیال تو

و عشق تو غافل نباشم

یعنی اینکه عاشقی را،

رو سپید کرده ام!


Amin بازدید : 92 سه شنبه 26 خرداد 1394 نظرات (0)

دلنوشته های عاشقانه دلجو 

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎ ،


ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﻭ ﻃﺮﻓﻪ ﺍﻧﺪ !...


ﯾﻌﻨﯽ .........


ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﮑﻮﺷﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻧﺶ !...


ﻫﺮ ﺩﻭ ﺧﻄﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !...


ﻫﺮ ﺩﻭ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ !...


ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !...


ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ،......

Amin بازدید : 66 سه شنبه 19 خرداد 1394 نظرات (0)

عجایب یعنی :
.
.
.
موز از آمریکای جنوبی با هواپیمای اختصاصی میاد کیلویی پنج هزار تومن .

بعد

گوجه سبز از ورامین با وانت حسن خشتک میاد کیلویی پانزده هزار تومن !!

وطنم ، پاره شد تنم


تعداد صفحات : 36

درباره ما
Profile Pic
سلام به سایت شادی خنده سرگرمی تک خنده خوش امدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 476
  • کل نظرات : 45
  • افراد آنلاین : 65
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 406
  • آی پی دیروز : 162
  • بازدید امروز : 1,015
  • باردید دیروز : 664
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,793
  • بازدید ماه : 3,793
  • بازدید سال : 31,511
  • بازدید کلی : 116,242
  • کدهای اختصاصی